-
سما ؛ بچه های آسمان ( ۲)
چهارشنبه 20 فروردین 1404 22:48
ماه مبارک رمضان، ماه فعالیت و جنب و جوش تمام و کمال بچههای سما بود چه روز های عادی که هر روز افطاری شیر کاکائو و شیرینی یا خرما آماده می شد و چه شب های قدر که تا سحر مراسم و پذیرایی برگزار می شد.... در ماه رمضان هر روز حدود یک ساعت قبل از اذان مغرب شیر تحویل آشپزخانه مسجد می شد ، شیر جوشانده شده و سپس با کاکائو ترکیب...
-
سما ؛ بچه های آسمان ( 1)
جمعه 1 فروردین 1404 00:07
اوایل ورود به دانشگاه تهران ( پردیس ابوریحان ) بود تصمیم گرفته بودم تا شیطنت را کنار گذاشته و پسر خوبی شوم از بچه های هم رشته و همکلاسی های زمان آموزشکده کرج فقط سعید و مصطفی برای دوره کارشناسی قبول شده بودند ، ابتدا از نزدیک شدن به من به شدت هراس داشتند اما ناگزیر چون هم اتاقی شده بودیم کم کم تغییرات را دیده و باور...
-
پایان یک تراژدی
دوشنبه 27 اسفند 1403 23:12
زوال حکومت ۱۲۰ ساله مغولها در ایران از یک روستا شروع شد ۱۲۰ سال مغولها هرچه خواستند در ایران کردند، جنایتى نبود که از آن چشم پوشیده باشند. از کشتن هزار نفر در یک روز گرفته تا تجاوز و غارت برخى از قبایل . مغولها پس از فتح ایران ساکن خراسان شدند ولى چون بیابانگرد بودند، در شھرها زندگى نمى کردند، مغولها همه گونه حقى...
-
من لیاقتم خداحافظی بهتری بود
جمعه 24 اسفند 1403 17:29
آکیرا (Achira) نویسنده ی مرموز کانادایی است که بیشتر به خاطر آثارش در دسته ادبیات احساسی و عاشقانه شناخته میشود. آثار او اغلب حول محور احساسات انسانی، روابط عاشقانه، جدایی و عاطفی متمرکز است. داستانهای او به گونهای نوشته شدهاند که خوانندگان را به تفکر و همدلی درباره عشق، فقدان، و رشد شخصی ترغیب میکنند . هرچند...
-
... دنیای ماشین آلات معدنی
جمعه 17 اسفند 1403 22:30
بیش از یک سال از حادثه تلخ سال 1402 می گذرد و من از آن روزها تصمیم گرفتم که از دنیای ماشین آلات معدنی ، عمران و راهسازی برای همیشه خداحافظی کرده و هرگز به این غول های آهنین سلام دوباره نکنم ، حتی چند ماه پس از این ماجرا و ترک کار از نمایندگی بهترین برند ماشین آلات دنیا پیشنهاد همکاری داشتم ولی با بهانه های مختلف از...
-
یادت گرامی استاد !
پنجشنبه 2 اسفند 1403 08:52
هنوز در شوک از دست دادن استادی هستم که بسیار به من آموخت چه در زمینه علم و چه در عرصه اخلاق و انسانیت ، استادی که همیشه سمت حق بود ، زبان به غیبت و بد گویی همکاران آلوده نمی کرد و عمل و کلامش یکی بود. بیش از شانزده سال بعنوان دوست ، برادر و همکار در کنار هم بودیم ، از این مدت چهار سال در قامت مدیر از او یاد می گرفتم ؛...
-
یاد دوست
شنبه 27 بهمن 1403 00:00
تمامِ این زمستان را صرف گردآوری کلمه خواهم کرد که وقتی بهمن رسید زیباترین ترانه را برایت بنویسم و بنگارم که بوی بهمن کسی را عاشق نمی کند ، فقط ؛جای خالی ،خالی تر می شود آنگاه این مطلب در ذهنم تداعی شود که : ما تماشگران جا مانده ایم پشت درهای بسته دیر شد ( شاید هم دیر رسیدیم ) خیلی دیر ناگزیر قصه می بافیم خیال می کنیم...
-
گران باش!!!!
پنجشنبه 15 آذر 1403 17:11
گران باش ؛ گاهی برای خودت هم خط و نشان بکش رژیم ارزشمندی و غرور بگیر به دلت اجازه نده هر کار که دلش خواست بکند و بامنت هر کس را کشیدن ، تمام هویت و ارزشت را لگدمال کند. خودت را تحمیل نکن ، بگذار انتخابت کنند یاد بگیر اگر کسی تو را نادیده گرفت ؛ بی هیچ حرف و سوالی ، مسیرت را جدا کنی خودت را از دوست داشتن و احترام های...
-
ایستاده در آوار
شنبه 28 مهر 1403 21:44
محاصره را محاصره کن راه فراری نیست بازوان قطع شده ات را بردار و دشمنت را با آن بزن راه فراری نداری من در کنارت افتاده ام؟ مرا بردار و با من دشمنت را بزن که اکنون آزادی، آزاد ( محمود درویش ) یحیی سنوار، که بیش از یک سوم عمر را در زندان های اسرائیل سپری کرده بود و زندگی اش سراسر مبارزه با اشغالگری بود، سرانجام در درگیری...
-
دلتنگ نباش ! ...
سهشنبه 20 شهریور 1403 20:05
زادروزم چون شود غم و شادی بهم آویزد که ای دوست حسرت عمر رفته مخور و غم ایام آتی ، شاد باش زانکه این نیز بگذرد همانگونه که آن بگذشت و رفت. اما ندایی سر برآرد که کدام نیز بگذرد؟... گاهی هرگز زمان چاره گر نخواهد بود تنها مثل مخدری می ماند گاه حواس تو را از درد دور می کند اما نه همیشگی ست و نه درمان درد. یادم هست که در...
-
پل
یکشنبه 21 مرداد 1403 12:48
هر کجـــا مـــرز کشیدند، شمـــا پُل بزنید حرف "تهران" و "سمرقند" و "سرپُل" بزنید هرکه از جنگ سخن گفت، بخندید بر او حرف از پنجـــره ی رو به تحمــل بزنید نه بگویید، به بتهای سیاسی نه، نه! روی گــور همه ی تفرقـــهها گُل بزنید. پی نوشت :مراسم توزیع مدال وزن ۵۷ کیلوگرم تکواندو - المپیک پاریس...
-
ظهر عاشورا
سهشنبه 26 تیر 1403 19:06
امروز دهمین روز محرم و یا به قول اعراب روز عاشوراست ، روزی که از چند هزار نفر تنها هفتاد و اندی بر قول و پیمان خود ماندند. روزی که هرچند شمار ستم و ستمگر در در دایره ی ذهن جا نمی شد اما آمده بود که بایستد با همه بضاعت و توان خود تا به تو نشان دهد که حق خواهی و حق جویی ، جان و مال و آبرو می خواهد .برای همین است که هر...
-
درقفس ( سرباز میهن )
جمعه 15 تیر 1403 15:37
ما یَ لُر عاشق و دلدادیُم مین قفس هم بُووم آزادِیُم ب سی همی خاک موورسادیُم، عرض نفس هم که مو افتادیُم من یه لُر عاشق و دلداده ام، توو قفسم که باشم آزاده ام برای این خاک ایستاده ام، حتی اگه از نفس افتاده ام اگه روزای سختیه، زمونه سازگار نیست بدون این آخرِ راه نیست، دلم غرق امیدواریست من ابرارو کنار میزنم، شیشهی غمو...
-
بوی بهار
سهشنبه 29 اسفند 1402 23:49
یکی دو روز دیگر از پگاه چو چشم باز می کنی زمانه زیر و رو زمینه پرنگار می شود زمین شکاف می خورد به دشت سبزه می زند هر آنچه مانده بود زیر خاک هر آنچه خفته بود زیر برف جوان و شسته رفته آشکار می شود به تاج کوه ز گرمی نگاه آفتاب بلور برف آب می شود دهان دره ها پر از سرود چشمه سار می شود نسیم هرزه پو ز روی لاله های کوه کنار...
-
مثل چشمان یک منتظر
شنبه 28 بهمن 1402 16:54
گاهی باید دنبال بهانه ای بود تا بنویسیم برای دوستان قدیمی ، دوستان روزهای سخت ، دوستان غم و شادی گاهی باید نوشت از پس دیوارهای بلندی که تورا محصور کرده است.... از کنج این دیوارها نگاه به ماه می افتد دل می گیرد و می گویی: ماه را می بینی !؟ به چشمان تو می ماند پر از شوق دیدار ژاله ای عجول بر نرمی صورت می دود ، آرام پاک...
-
با شما هستم...
یکشنبه 23 مهر 1402 23:15
آهای ... با شما هستم ... شما که سرنخِ بادبادکهای تان را در غبارِ آرزوهای گمشده رها کردهاید من شیطان را در کِسوتی زخم خورده دیدم که از دستِ دسیسه های دستِ اولِ آدم سینه خیز به سوی خدا می رفت تا سیبِ گاز زده ی حوا را به درختِ ندامت بازگرداند عبدالمجید حیاتی
-
یوسف من
شنبه 24 تیر 1402 23:27
سالهاست که چشمم به در دوخته شده که شاید خبری از تو بیاید.... من هم مثل یعقوب می دانم که روزی رایحه ی تو خواهد پیچید و حال دل را به دوران سرخوشی ها و بازیگوشی های بچگی خواهد برد هر چند آن روز کمی دور باشد. به یاد دارم آنگاه که کودکی خردسال بودم، پدر اینگونه روایت می کرد: همه به یعقوب گفتند که این مرد دیوانه شده ،...
-
تیر ماهِ من #2
پنجشنبه 1 تیر 1402 02:45
تابستانِ سوزان است و تیرماه آتشینش. گویند که همه ی ماه های خداوند زیبا و بی نقص اند و پر از نکته و داستان ؛ اما تیرماهِ من چنگی به دل نمی زند و دلی به چنگ نمی آورد، خاطر و یادم مشوش و تار می شود از این ماه داغ و تلخ ، فرقی نمی کند که هشتم آن باشد یا بیست و چهار ، نیمه اول آن یا .... خرده روایت های مغموم مرا بردار در...
-
زبان بدن در محاوره و گفتگو ( چند نکته در ارتباط موثر)
جمعه 12 خرداد 1402 15:22
ارتباط چشمی ارتباط چشمی، یکی از مهم ترین بخش های اشارات بدن و ارتباط بدون کلام است. شما ممکن است بهترین شنونده یا حتی بهترین سخنران در تمام دنیا باشید اما اگر نتوانید به شکل صحیح به طرف مقابل خود نگاه کنید، ناخواسته پیام هایی شامل عصبانیت، کسالت و خستگی یا حتی نا امنی به وی خواهید داد. برقراری ارتباط چشمی قوی در...
-
سه پاره
یکشنبه 24 اردیبهشت 1402 00:58
شیرین سخنی که از لبش جان میریخت کفرش ز سر زلف پریشان میریخت گر شیخ به کفر زلف او پی بردی خاک سیهی بر سر ایمان میریخت ............ گیسو به هم بریزو جهانی ز هم بپاش ! معشوقه بودن است و «بریز و بپاش» ها ............. همه ی شهرهای دنیا در نقشه ی جغرافیا به نظرم نقطه های خیالی اند مگر یک شهر شهری که در آن عاشق ات شدم...
-
شهـر حاکم کـُش
شنبه 23 اردیبهشت 1402 00:26
یادش بخیر در روزگاری که مردم یک دل و یکرنگ بودند و مامن آنها آغوش گرم همدیگر ؛ داستانها و قصه ها هم ، رنگ و بوی دیگری داشت. مفاهیم انسانی مانند جوانمردی ، راستی ، گذشت ، پاکی ،همنوع دوستی ، نان حلال ، ظلم نکردن و زیر بار ظلم نرفتن و ... بسته به احوال زمانه نرم و زیر پوستی در ذهن مخاطب که اکثرا کودکان و نوجوانان بودند...
-
درد دوست
سهشنبه 12 اردیبهشت 1402 23:35
دوران کودکی ، دوران مدرسه ، ایام دبیرستان همیشه دلم می خواست با همه بچه های مدرسه ، همه بچه های محله و همه هم سن و سالها دوست باشم با همه معاشرت کنم، همه رو بشناسم متقابل همه منو بشناسن ب ه همه احترام بزارم و از همه احترام ببینم و بعنوان یک دوست نگاهم کنن ، داشتن یک لشکر دوست برام مهم بود خیلی مهم ! دلم می خواست توی...
-
زور - فن
جمعه 18 فروردین 1402 12:51
زمان دانشگاه شور و شر داشتم و معمولا هر ساله توی مسابقات و رویدادهای ورزشی شرکت می کردم یک سال تصمیم گرفتم کشتی گیر شم اتفاقا یک ماهی هم تمرین کردم بعد دیدم کار من نیست برگشتم به همون تخصص دو میدانی . و اما در همین یک ماه که داشتن تیم کشتی رو آماده می کردن با جمال آشنا شدم جمال اهل خوزستان و عرب زبان بود آفتاب سوخته ،...
-
دست و قلم
یکشنبه 25 دی 1401 00:19
دستم به قلم نمی رود ؛ این روزها حوصله ای نیست حتی تاب تحمل خودِ خودم... شوری نیست ، شوقی نیست؛ روزنه های نور به سراب تشنگی می مانند در روزهای سوزان تموز کویر لوت ، دردها زبانه می کشند و بلور چشمان آرام و بی صدا بر زمین سنگلاخ فرود آمده و می شکند. این هم معجزه این روزهاست که که نفس خودش می آید و می رود و گرنه اراده ای...
-
نگهدار ما
سهشنبه 29 شهریور 1401 01:32
در میانه ی مداوای سرطان پس از جراحی و در حال شیمی درمانی بود روز به روز نحیف تر و ضعیف تر می شد. عود ناگهانی بیماری ، جراحی سخت و حالا شیمی درمانی و عوارض آن . هنوز نتوانسته بود با این حجم از اتفاقات کنار بیاید مایوس و نومید و متزلزل منتظر حوادث بود ... اما چون از سه ماه قبل و پیش از این طوفانها وقت دندانپزشکی گرفته...
-
روایتسازی رسانهها
دوشنبه 28 شهریور 1401 19:31
رفتار سه تا چهار روزه رسانه ها بعد از برخورد موشک به هواپیمای اوکراینی و انکار واقعیت در آن سه چهار روز را کسی از یاد نمیبرد یادمان نمیرود صداوسیما برنامه های متفاوتی گذاشته و با کارشناسان مختلفی صحبت کرد تا برخورد موشک به هواپیما را دروغ معرفی کرده و آن را یک حادثه به دلیل نقص فنی بداند. خیلی از رسانه های دیگر نیز...
-
عمو غلامرضا، عمه بگم
یکشنبه 9 مرداد 1401 23:30
نمیدانم در عمرش یک روز هم روزه گرفت یا نه، ولی میدانم خیلی مرد بود. لاغر اندام و همیشه آراسته، آرام و متفکر بود و هر وقت صحبت میکرد انگار هزار سال کلاس سخنوری رفته بود. ادیبانه و شمرده حرف میزد. چینهای پیشانیاش همیشه به صورت کشیده و صورت تراشیدهاش زیبایی خاصی میداد. کارمند شرکت نفت بود. از قبل از انقلاب، از...
-
تی به ره ( عاشقانه ای فلوکلور از ایل بختیاری )
جمعه 24 تیر 1401 09:47
کلزاد پسر بزرگ یکی از خان های ایل ورکوه بختیاری روزی بی هوا دلش گرفت و سر به بیابان گذاشت ، در مسیر ناکجا آباد به ایلی رسید که بر سر چشمه ای اتراق کرده بودند ، رفتار مردمان این ایل به دل کلزاد نشست پس بی آنکه خود را معرفی کند در ایل ماند، آرام آرام خودی نشان داد ، دستیار خان ایل شد و به منزلت رسید. اما از بازی روزگار...
-
تیر ماهِ من
پنجشنبه 2 تیر 1401 10:40
تابستان سوزان است و تیرماه آتشینش. گویند که همه ی ماه های خداوند زیبا و بی نقص اند و پر از نکته و داستان ؛ اما تیرماهِ من چنگی به دل نمی زند و دلی به چنگ نمی آورد، خاطر و یادم مشوش و تار می شود از این ماه داغ و تلخ ، فرقی نمی کند که هشتم آن باشد یا بیست و چهار ، نیمه اول آن یا .... او میدانست مرا خواهد کشت و من...
-
چرا نرفتین؟!
دوشنبه 26 اردیبهشت 1401 23:11
چند روز پیش با مدیران یکی از هلدینگهای بزرگ کشور جلسه کاری داشتیم ، تقریبا سه ساعتی در مورد مسائل مختلف حرف زدیم و بحث کردیم جلسه خوب و پر و پیمانی بود. آقای دکتر ... مدیر شرکت آخرش با تعجب پرسید با این توانایی و سابقه و دانش ، چرا نرفتین؟ جواب فوری من یک جمله بود : "من کشورم رو دوست دارم ." خُب کمی به به و...