تمامِ این زمستان را
صرف گردآوری کلمه خواهم کرد
که وقتی بهمن رسید
زیباترین ترانه را برایت بنویسم
و بنگارم که بوی بهمن کسی را عاشق نمی کند ، فقط ؛جای خالی ،خالی تر می شود
آنگاه این مطلب در ذهنم تداعی شود که :
ما تماشگران جا مانده ایم
پشت درهای بسته
دیر شد ( شاید هم دیر رسیدیم )
خیلی دیر
ناگزیر
قصه می بافیم
خیال می کنیم و خیالاتی می شویم
شرط می بندیم و شک می کنیم
و کمی آن سوتر
در مستطیل سبز زندگی
بازی بگونه ای دیگر در جریان است.
.
تو از
خیال آدمهایی که دوستت دارند فراموش نخواهی شد، حتی اگر سالها دیداری نباشد.
و از یاد کسانی که هر روز خودت را به آنها یادآوری میکنی
خواهی رفت،آنهایی که دوستت ندارند و دلیل حضورشان، ماندن و بودن توست.
آنهایی که باید خودت را به یادشان بیاوری، زمان کمی نباشی به
فراموشی میسپارنت.
برای آنکه از تو یادی باشد، نیاز به حضورت نیست کافیست که
دوستت داشته باشند.
پی نوشت : "زاد روزت پر تکرار " روزگارت زیبا ؛ تندرستی و شادی همنشین تو باد