انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

بی تدبیری و شنبه ی تلخ - بخش دوم

 با اضطراب و دلهره از کوچه های تنگ و باریک عبور می کردم تا به شهرک 110 فردیس رسیدیم از میان جمعت تماشگر وسط خیابان آرام آرام عبور کردم تا دوبار وارد جاده اصلی شدم باز هم جاده مسدود بود چند صد متر جلوتر آتش مهیب ، صدای تیر اندازی و جمعیت حاضر در جاده مشخص بود مثل بازی مار و پله از بین موانع گذشتم وارد پیاده رو شدم دوباره به جاده برگشتم و از دور برگردان وارد مسیر مخالف شدم چند متری بالاجبار از مسیر مخالف رفتم تا به کوچه های ورودی پیک و منظریه رسیدم ، سرباز ها از ترس به صندلی چسبیده بودن ، کوچه را تا آخر رفتم بن بست بود دوبار به وسط کوچه برگشتم  و وارد کوچه کناری شدم ، چندین بار این داستان تکرار شد تا بالاخره به بلوار مپنا ، کنار نیروگاه فردیس رسیدیم ، از آنجا به سمت جاده هفت جوی شهریار راه افتادیم بخشی از جاده پر از دست انداز و مانع و خاکی بود گذشتیم تا به جاده هفت جوی رسیدیم از آنجا وارد فاز چهار اندیشه شدم ، اینجا فقط پمپ بنزین تعطیل بود و کمی اوضاع امنیتی اما خبری از شلوغی نبود ، به میدان آزادی فاز سه رسیدم و مرتضی پیاده شد. به سمت فاز دو اندیشه راه افتادم اوضاع آرام بود به سرباز ها گفتم سعی می کنم تا سه راه اندیشه اگر مسیر باز باشد شما را برسانم اما بیشتر از آن واقعا.... از فرعی فاز دوم اندیشه روبروی ایران زمین وارد جاده به سمت سه راه اندیشه ( سر مارلیک ) شدم صد متر جلوتر یک فروشگاه رفاه بود که یک خودرو برلیانس  جایزه بر روی استند ( داربست ) جلوی آن قرار داده شده بود به نزدیکی فروشگاه که رسیدیم دیدم عده ای حدود ده پانزده نفر ماشین را از روی استند به پایین انداخته و در حال باز کردن قطعات و آتش زدن آن هستند. همان جا سربازان را پیاده  و از خیابان کنار فروشگاه دوباره به سرعت به سمت فاز دوم اندیشه برگشتم.

 پسرم شدید سرما خورده بود و باید برایش فکری می کردم ، به یکی از دوستان پزشک که همیشه به مطب او در خیابان ولیعصر (عج) شهریار می رفتیم زنگ زدم گفت اصلا به فکر آمدن به اینجا نباشید ما خودمان در مطب گیر افتادیم . 

  اجبارا به سراغ مطب یکی از پزشکان محله رفتم وسایلش را جمع کرده بود و می خواست برود ، خواهش کردم پنج دقیقه منتظر شود تا من پسرم را از خانه به مطب برسانم قبول  کرد ، تلفنی به خانه زنگ زدم و وقتی جلوی در رسیدم پسرم و همسرم آماده بودند به مطب رفتیم دکتر پسرم را معاینه و دارو نوشت دارو ها را گرفتیم ، فکر عجیبی به ذهنم آمد ( گاهی می دانی کاری غلط است اما حس عجیبی تو را به سمت انجامش سوق می دهد )  گفتم پسرم دوست داری ی صحنه مهیج بهت نشون بدم گفت مهیج یعنی چی گفتم یعنی عجیب و غریب ، ترس آور ، با اشتیاق گفت: چی گفتم: اون برلیانسه بود جلوی رفاه ترکیده می خواهی ببینی ( آخه همیشه پسرم می گفت  از این فروشگاه خرید کنیم تا این برلیانس رو ما جایزه بگیریم ) خوشحال شد من هم فکر می کردم که دیگر کسی در خیابان نیست و آنان که قطعات ماشین را سرقت کردن از محل گریخته اند بنابراین از همان فرعی کنار خیابان رفاه وارد بلوار اصلی شدم ، باورم نمی شد قفل های فروشگاه رفاه شکسته شده بود و صد ها نفر در حال غارت بودن این صحنه را فقط در فیلم های تخیلی ( زامبی ها ) دیده بودم ما هم وسط این جمعیت گیر افتاده بودیم نه راه پیش داشتیم و نه پس استرس و تپش قلب حال همسرم را به هم زده بود گفتم شما فقط صندلی رو نگاه کن به بیرون نگاه نکن مسیر مستقیم به سمت سه راه اندیشه کاملا مسدود و در حال زد و خورد بود به هر زحمتی که بود خود را به دور برگردن رساندم و به طرف فاز یک اندیشه دور زدم اما مسیر پر از افرادی بود که در حال حمل کالاهای غارتی بودند بخشی از مسیر را برعکس رفتیم بخشی را هم با سلام و صلوات از بینشان رد شدیم بالاخره به میدان مادر فاز دوم رسیدیم میدان را با موانع مختلف بسته بودن از روی جدول وارد مسیر مخالف شدم و با ورود به داخل شهرک از مهلکه گریختیم اما امان از تلخی صحنه های غارتی که دیدم نه اهل سیاستم و نه سیاست می دانم  اما چه شد که هموطنانم به این نقطه رسیده اند.   

نظرات 1 + ارسال نظر
Ali.D چهارشنبه 29 آبان 1398 ساعت 10:53 http://a-d.ir

نوشته جالبی بود ، خوب می نویسید .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد