انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

بی تدبیری و شنبه ی تلخ - بخش اول

نه اهل سیاستم و نه سیاست می دانم اما مادرم همیشه می گفت هر سخن جایی و هر نکته مکانی  دارد.

روز پنجشنبه به پمپ بنزین رفتم ، پمپ بنزین مثل روزهای قبل بنزین سوپر نداشت من هم چون از آخرین بنزین سوپر ماشین چندین بار بنزین معمولی زده بودم از ترس آسیب به موتور از زدن بنزین معمولی منصرف شدم و گفتم فردا که به سمت کرج می روم از پمپ های سر راه بنزین سوپر خواهم زد وقتی متصدی پمپ دور زدن مرا دید بسیار اصرار کرد که باکت را پر کن اما گوش من بدهکار نبود که نبود .

روز جمعه ساعت 11 صبح برای خرید به بازارچه  محله رفتم همه صحبت از بنزین سه هزار تومانی می کردند ، باور نکردم ، گفتم نه شایعه است، زنگنه گفت به این چیزا گوش ندید ؛ اما ای دل غافل ..... به خونه که برگشتم سراغ تلگرام و بقیه شبکه های اجتماعی رفتم متاسفانه شده بود آنچه نباید می شد ( با این وضع و شکل ). اما صحبت برخی مراجع تقلید و نمایندگان مجلس کورسویی از امید به اینکه روز شنبه تدبیری اندیشه شود تا این فشار به قشر بسیار ضعیف جامعه وارد نشود و تعدیل شود کمی ذهن را آرام می کرد.

صبح شنبه شد تا ظهر همه امیدها به یاس بدل شد ، اتفاقی نخواهد افتاد مردم بسیار نگران شده اند یک پرانتز باز کنم که در سال 88 بیشتر معترضین گرایش سیاسی داشتند و اکثرا هم از قشر کم برخوردار ( با عرض معذرت پابرهنگان ) کشور نبودند ولی این بار بیشترین فشار و نگرانی مربوط به همین قشر کم برخوردار جامعه است که هنوز کمرشان از زیر گرانی های یکی دو سال اخیر راست نشده و اگر از جامعه شناسی سر رشته ای داشته باشی می دانی که این خطر،  آتش زیر خاکستر است چرا که اگر شعله کشد و این قشر احساس کنند که به آخر خط رسیده اند چیزیی برای از دست دادن نخواهند داشت و برگرداندن اوضاع و آرام کردن جامعه راحت نخواهد بود.  

 

بهر ترتیب همکاران از ساعت یک بعدازظهر که احساس خطر کردند یکی یکی محل کار را ترک و به سمت منازل خود رفتند. ساعت 4 بعد از ظهر شد من هم پس از شنیدن اخبار ضد و نقیض از بسته بودن راه های اصلی و ... ویز را روشن و مسیر تردد را چک کردم ، پیشنهاد ویز مسیر جاده مخصوص به پل فردیس و استفاده از جاده ملارد بود. به اتفاق یکی از همکاران که وسیله نقلیه نیاورده و نزدیک ما بود بنام حاج مرتضی به سمت پل فردیس راه افتادیم ، کمتر از بیست دقیقه از تهران به پل کلاک کرج رسیدیم از پل کلاک تا روی پل فردیس که مسافتی کمتر از یک کیلومتر است حدود 45 دقیقه قدم به قدم جلو رفتیم ، جلوی ایستگاه مترو کرج صدها نفر تا وسط جاده آمده بودن و منتظر ماشین اما کسی سوار نمی کرد ،عده ای هم که از ماشین نومید شده بودند در طول اتوبان و بلوار اصلی در حال حرکت بودند، گفتم : مرتضی اگه آدم ناتوان ، پیرمرد پیرزنی دیدی بگو وایسم سوار کنم تا هرجا مسیرمون خورد برسونیم، بهر حال بعد از شلوغی جلوی مترو وارد جاده ملارد شدیم چراغ بنزین روشن شد پس با نفرین و اکراه وارد پمپ بنزین شده و اولین بنزین هدیه را زدیم. کمی جلوتر نزدیک انبار نفت دو سرباز وظیفه را دیدیم که کنار ستونهای پل عابر کز کرده بودند ایستادم شیشه را پایین دادم رنگشان سفید شد گفتم نترسید کجا می رید ، گفتن سر آسیاب ، گفتم سوار شید تا مسیری می برمتون بقیش خدا بزرگه ، سوار شدن می گفتن ساعت یک از تهران راه افتاده اند و قدم شمارشان را نشان دادن که بیش از 6500 قدم پیاده راه رفته بودن و کسی سوارشان نمی کرد یکی دو نفر هم اذیتشان کرده بودند ، راه افتادیم هنوز دویست متری نرفته بودیم که دیدم تمام نرده های وسط بلوار تابلوهای راهنمای ، تابلوهای شهرداری و... را وسط راه ریخته ، لاستیک آتش زده و نفرات نقاب دار جاده را مسدود کرده بودند یکی دو ماشین سعی کردن از لای مانع ها رد شوند که با ضربات میل های آهنی افراد حاضر شیشه و آینه ماشینشان شکست به هر سختی ای که شد از لا به لای بقیه ماشین ها و مسیر که در حال قفل شدن بود، وارد کوچه کناری شدم از کوچه پس کوچه ها دویست سیصد متر جلو رفتم سپس دوباره به سمت جاده اصلی برگشتم ، باز هم راه مسدود بود و همان داستان دوباره به پس کوچه ها پناه بردم حالا دیگر نگرانیم صد برابر شده بود مرتضی همکارم که از نظر ریش و قیافه بسیار شبیه شهید چمران بود و دو سرباز در صندلی عقب ، شک نداشتم که هرکه ببیند فکر می کند اطلاعاتی و در حال رصد وضعیت هستیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد