انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

چیزی بالاتر از محرومیت ۲

  

       یه شب زیر بارون که چشمم به راهه           می بینم که کوچه پر از نور ماهه

 ادامه چیزی بالاتر از محرومیت ۱

.

 

کانکس های شرکت حدودا پانصد متری تا روستا فاصله داشت ، بعد از چند دقیقه قدم زدن بالاخره به خونه رویایی رسیدیم

 

کپری بدون در و پیکر که دیواره ها و سقف اون با لیف خرما ( شاخ و برگ درخت خرما ) پوشانده شده بود ، یا ا... گفتیم و وارد شدیم کسی خونه نبود. کف کپر با یه تکه موکت کهنه سوراخ سوراخ که معلوم بود بوسیله افتادن تکه های زغال سوخته شده فرش شده بود برای نشستن میهمان هم یه پتو با آرم هلال احمر رو دو تا کرده بودن و با دو بالش ته کپر پهن کرده بودن.  

 

 

 

من پایین کپر جلوی در نشستم ولی طرف با اصرار زیاد منو بلند کرد و روی پتو نشوند . خیلی صمیمانه خوش آمد گفت . با اینکه هوا معتدل بود ولی برای بجا آوردن ادب و مهمان نوازی کولر هم روشن کرد. کولر آبی آبی رنگی که صداش با سر و صدای قطار مترو وقتی وارد ایستگاه می شه برابری می کرد ، هیچ کدام از درپوش های پوشال ، دیوارها ، پمپ آب و ... روی کولر نبود و بیشتر کار پنکه رو انجام می داد تا کولر .

نوبت به روشن کردن تلویزیون رسید یه تلویزیون 15 اینچ سیاه سفید پارس مدل دهه شصت که فقط دو شبکه سیال داشت ، سیال چون صفحه تصویر مث آب روان  پشت سر هم می پرید.

 

زیر چشمی نگاهی یواشکی به  دور تا دور کپر و جلوی در انداختم چندتا کاسه بشقاب روی با یه اجاق گاز سه شعله که البته یه شعله اش کلا موجود نبود  ، چندتا پتو با عکس هلال ، چهارتا استکان لپ پر ، دو سه تا لیوان روی چندتا بالش بدون روکش ، یه دستگاه قلیان و دو راس بز کل دارایی مرد متمول این روستا بود .

 

از کنار خونه های دیگه هم رد شدیم ، اونا اکثرا همین تلویزیون و کولر رو هم نداشتن ، دلم می خواست تا می تونستم فریاد می زدم اونقدر که گوش خیلیا پاره بشه ، اونقدر که خیلیا بفهمن اینا هم مردم ایرانن ، اینا هم حق زندگی دارن .

 

تا یکی دو روز افسردگی گرفته بودم ، دوست مهندسم جمله ای گفت که هر چند کمی بی ادبانه بود ولی شاید تا حدودی عمق فاجعه و ژرفای محرومیت رو در این منطقه نشونه می داد .

ایشون می گفت اگه از این منطقه زن بگیری ، وقتی ببریش تهران حتی اگه پایین ترین جای تهران هم باشه طرف با دیدن اون همه امکانات و اون سبک زندگی یا کلا دیوونه می شه یا تا آخر عمر نوکریتو می کنه .

 

 در سفر به این مناطق نمونه های زیادی از فقر مطلقی که زیر هیچ خطی جا نمی گیره دیدم که بازهم براتون خواهم نوشت ....  

 

 

                                                                                                                           ( عکس  تزیینی است )

نظرات 5 + ارسال نظر
ارش پیرزاده سه‌شنبه 21 آذر 1391 ساعت 09:56

من کم به وبلاگ شما میام ولی هر موقع میام یه ساعتی مطلب خوندی دارم واقعا مطالب جذابا مرسی

mahsa سه‌شنبه 21 آذر 1391 ساعت 12:14 http://www.luxfa.ir

این مطلب شما هم باز عالی بود

ممنون از لطف همه دوستان عزیز

تیراژه سه‌شنبه 21 آذر 1391 ساعت 13:23 http://tirajehnote.blogfa.com

مردمان فراموش شده ی این دیار به اندازه ی تک تک ما سهم دارند از این سرزمین
این روزها که داغ سوختن دخترکان بیگناه در اتش نامردمی و بی رحمی مسئولان تازه است خواندن این پست های اخیرتان سوز را بیشتر میکند

به امید روزی که هیچ کودکی سر گرسنه بر زمین نذاره

دنیا سه‌شنبه 21 آذر 1391 ساعت 14:47

چطوری میشه بهشون کمک کرد؟ امکانش هست که از طریق این وبلاگ یک مراسم گلریزان راه بندازیم همه باهم؟

ممنون از انسان دوستی و هم وطن دوستی همه دوستانی که ابراز لطف کردن . چند موسسه NGO غیر دولتی رو اونجا دیدم مدرسه می ساختن ،کارهای بهداشتی و جاده سازی انجام می دادن ولی خیلی اطلاعی از دفتر و نحوه کارشون ندارم.

....... سه‌شنبه 5 دی 1391 ساعت 21:32

واقعا که غم انگیز بود
خیلی متاسف شدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد